مرکز فرهنگی هنری شماره 2 سقز | ||
تاملی بر شعرهای یونس رضایی دیاکو مرادی - نقده ترجمه : کوثر الماسی – سقز
شعر دیوانه ، موجی شعری در ادبیات پسامدرن کردیست ، که بنیان گذار آن یونس رضایی ست ، «آبی ترین تهی» اولین مجموعه شعر این شاعر است که بعد از انتشار، نقدو نوشته های متفاوتی در مورد آن نگاشته شد. اما آیا این نقدها و نوشته ها توانسته اند ، تمامی جنبه ها و نمودهای پنهان این مجموعه را هویدا کرده و به بوته نقد بکشند ؟ «آبی ترین تهی» تا چه حدبحث برانگیز است ؟ و تا چه اندازه توانسته است جریان ساز باشد و جایگاهی مقبول در ذهن خواننده ی خود ایجاد کند ؟ آیا این مجموعه توانسته است بستری جهت ایجاد جریانی نو و بدور از تقلید و تکلف ، ایجاد کند ؟ یونس رضایی از معدود شاعرانی ست که سیستم منظم فکری و فلسفی مختص به خود را داراست و برای درک و فهم این گونه ی شعری ، خواننده می بایست شاه کلید این بنای فکری و فلسفی را در دست داشته باشد تا بتواند ساختار این نوع شعری را از هم باز شناسد و گاهگداری جابجایشان کند : هندسه ی شعر را در هم می شکنم اساس نگاه شماره گان قوافی را ... هندسه ی مرگ را بنیان می نهم تصویر نفس هایت شماره ی لبخنده ات چه فن سحر آمیز یست عشق ... (ویران،ص74)
[ شنبه 90/5/8 ] [ 11:1 صبح ] [ نویسنده :مرکز فرهنگی هنری شماره 2 سقز ]
وقتش رسیده در گرمای این روزهای تابستان بریده ای از مقاله سایمون لایزرا با هم مرور کنیم ، این بریده از مقاله را ، چند سال پیش استاد ارجمند : جناب آقای سیاووش رحیمی ، در دوره ی ضمن خدمت مربیان ، برایمان خواند و از ما خواست که روی برگه ای برای خودمان بنویسیم ، حیفم آمد شما را هم از خواندنش بی نصیب بگذارم ، اگربرای چند لحظه ای سری به وبلاگ ما زده اید ، این بریده ی زیبا از مقاله را هم نگاهی بیندازید ... شاید برای چند لحظه خستگی هایتان را فراموش کنید : **** اکثر ما فرصتی بدست نمی آوریم تا خود شخصا برگزینیم و تصمیم بگیریم که می خواهیم دامن همت به کمر بزنیم و چه شخصیتی بشویم . شرایط زندگی تعیین می کند هر نقش به چه کسی داده شود ، نقش به ما تحمیل می شود ، به دیگران دیکته می کنند که چه بگوییم و چه بازی کنیم . نمونه ی این امر که هر کس آن را دیده باشد، هرگز از فکر آن نمی آساید ، آخرین فیلم( کارگردان بزرگ ایتالیایی ) روسلینی ، به نام (( ژنرال دلارووره )) ساخت 1959 است . در اواخر جنگ جهانی دوم ، گشتاپو کلاهبردار خرده پایی را دستگیر می کند ، و برای خبرچینی از زندانیان سیاسی او را وا می دارد در زندان بدروغ به دیگران بگوید که یکی از رهبران پر ارج و اعتبار نهضت مقاومت ایتالیا به نام ژنرال دلارووره است ولی او آنقدر نقش خود را خوب بازی می کند که به تدریج پیشوای اخلاقی و معنوی سایر زندانیان و معبود آنان می شود ، و بتدریج خویشتن را ناگزیر می بیند بمراتب بالاتر و والاتر از آنچه هست رفتار کند تا به پای تصویری که همبندهایش با انتظاراتشان از او ساخته اند برسد ، عاقبت از خیانت به آنان سرباز می زند و در برابر جوخه ی آتش می رود و مرگ را مانند یک قهرمان به جان می خرد و به راستی ژنرال دلارووره می شود و اما ما – زندگی کمتر چنین نقشهای دراماتیکی به ما می سپرد – نقشهایی که باید بازی کنیم معمولا کوچکتر و پیش و پا افتاده است – که البته دلیل نیست به همان درجه قهرمانی نباشد _ ما نیز همبندهایی با توقعات گزاف داریم که مجبورمان می کنند نقشهایی بازی کنیم بمراتب بیش از آنچه در توان طبیعی ماست . پدران و مادران توقع دارند پسر یا دخترشان باشیم . فرزندانمان متوقعند پدر یا مادرشان باشیم . همسرانمان انتظار می برند شوهر یا زنشان باشیم و هیچ یک از این نقشها سهل و آسان نیست . همه سرشار از خطر و توان آزمایی و رنج و محنت و اضطراب و خواری و پیروزی و شکست است .روزی که نخست پا به صحنه ی زندگی می گذاریم ، گویی تنها ماسکی متناسب با نقش هریکمان به ما می دهند . اگر نقش خویش را خوب اجرا کنیم ، ماسک سرانجام تبدیل به چهره ی حقیقی ژنرال دلارووره می شود و هر یک از ما ممکن است عاقبت کسی بشود که از اول قرار بر آن بوده است ... برگرفته از مقاله ی (( خداوندگار ما دن کیشوت )) – نوشته ی سایمون لایز- ترجمه : عزت الله فولادوند – کارنامه شماره 7 – سال اول – صفحه 20 – 19
[ پنج شنبه 90/5/6 ] [ 1:1 عصر ] [ نویسنده :مرکز فرهنگی هنری شماره 2 سقز ]
وبلاگ می تواند فضایی برای آشنایی با کتاب باشد ، چند وقت پیش کتابی خواندم از مرحوم نادر ابراهیمی با عنوان بار دیگر شهری که دوست می داشتم ، از نادر ابراهیمی چند جلد کتاب هم در قفسه های کانون به چشم می خورد ، نثر بی نظیر و جذاب کتاب مرا بر آن داشت که به همکاران بزرگوارم پیشنهاد مطالعه ی این کتاب را بدهم .بریده هایی از قلم مانای نادر ابراهیمی به حضورتان تقدیم می شود : بگذار که رستنی ها به دست خویش برویند از تمام دروازه ها ، آن را باز بگذار که دروازه بانی ندارد و یک طرفه است به سوی درون ، از تمام خنده ها ، آن رابستای که جاتنشین گریستن شده است . ******* هیچ پایانی به راستی پایان نیست ، در هر سرانجام ، مفهوم یک آغاز نهفته است ، چه کسی می تواند بگوید (( تمام شد )) و دروغ نگفته باشد ؟ ******* فراموشی را بستاییم چراکه ما را پس از مرگ نزدیکترین دوست ، زنده نگه می دارد و فراموشی را با دردناک ترین نفرت بیامیزیم ، زیرا انسان دوستانش را فراموش می کند و رنگ مهربان نگاه یک رهگذر را .... آن را هم فراموش می کند ... ******* به زندگی بیندیش با میدانگاهی پهناور و نامحدود ، به زندگی بیندیش که می خواهد بازیگرانش را با دست خود انتخاب کند ، به روزهایی که هزار نفرین ، حتی لحظه ایی را بر نمی گرداند ، تو امروز بر فرازی ایستاده ای که هزار را می توانی دید ، و دیدگان تو به تو امان می دهند که راهها را تا اعماقشان بپایی ... در تمام لحظه هایی که می دانی ، می شناسی و خواهی شناخت ، به یاد داشته باش که روزها و لحظه ها ، هیچگاه باز نمی گردند ...به زمان بیندیش و شبیخون ظالمانه ی زمان ... ******* برای کودکان مرگ ، سوغاتی ست که تنها به پدربزرگ ها و مادربزرگ ها می رسد . ******* برای دوست داشتن هر نفس زندگی ، دوست داشتن هر دم مرگ را بیاموز و برای ساختن هر چیز نو ، خراب کردن هر چیز کهنه را . ******* میان بیگانگی و یگانگی هزار خانه است . آنکس که غریب نیست شاید که دوست نباشد . کسانی هستند که ما به ایشان سلام می گوییم و یا ایشان به ما . آنها با ما گرد یک میز می نشینند ، چای می خورند ، می گویند و می خندند . (( شما )) را به (( تو )) ، (( تو )) را به هیچ بدل می کنند . آنها می خواهند که تلقین کنندگان صمیمیت باشند . می نشینند تا بنای تو فرو بریزد . می نشینند تا روز اندوه بزرگ . آنگاه فرا رسنده ی نجات بخش هستند . آنچه بخواهی برای تو می آورند ، حتی اگر زبان تو آن را نخواسته باشد ، و سوگند می خورند که در راه مهر ، مرگ ، چون نوشیدن یک فنجان چای سرد ، کم رنج است . تو را نگین می کنند در میان حلقه ی گذشت هایشان . جامه هایشان را می فروشند تا برای روز تولدت دسته گلی بیاورند – و در دفتر یادبودهایشان خواهند نوشت . زمانی فداکاری ها و اندرزهایشان چون زرورقی افسانه ای ، ضربه های تند توفان را تحمل می کند ، آن توفان که تو را – پروانه های خشک شده در لای کتابت را – در میان گرفته است – آنها به مرگ و روزنامه ها می اندیشند .بر فراز گردابی که تو واپسین لحظه ها را در آن احساس می کنی و می چرخند و فریاد می زنند : من ! من ! من !باید که ایشان را در آن لحظه ی دردناک بازشناسی .... برگرفته از کتاب بار دیگر شهری که دوست می داشتم – نوشته نادر ابراهیمی [ پنج شنبه 90/5/6 ] [ 11:34 صبح ] [ نویسنده :مرکز فرهنگی هنری شماره 2 سقز ]
با حضور جناب آقای مختار کریمی کارشناس روانشناسی و مددکار کلینیک مددکاری و اورژانس اجتماعی افق ، جلسات مشاوره و روان شناسی با موضوعات مناسب برای گروه سنی اعضای نوجوان ، در مرکز شماره 2 سقز برگزار می شود . در دومین جلسه از این سری جلسات جناب آقای کریمی در جمع اعضای نوجوان حضور یافته و به بررسی و مباحثه پیرامون (( مشکلات دوران نوجوانی )) پرداختند . [ سه شنبه 90/5/4 ] [ 12:23 عصر ] [ نویسنده :مرکز فرهنگی هنری شماره 2 سقز ]
مینا درویشیان عضو نوجوان توانمند مرکز با نظارت و راهنمایی مربی فرهنگی مرکز شماره 2 خانم کوثر الماسی، به ساخت یک مجموعه از ضرب المثلهای ایرانی و محلی در قالب کاردستی پرداختند . این مجموعه با هدف شناسایی نقش مثلها در حفظ الفاظ و واژه های زبان فارسی و زبان مادری ، آشنایی با اقسام مثلها ، نحوه ی پیدایش و کاربرد مثلها ، و آشنایی مخاطبان با ادبیات عامه خلق شده است . لازم به ذکر است که این مجموعه برای جشنواره ی یک هفته با کانون که در استان کردستان با محوریت کاردستی و سرگرمی های سازنده برگزار می شود آماده شده است . همچنین اعضای نوجوان مرکز در بخش دیگری همراه با این حرکت مجموعه هایی از : پیله ها ، سنگها ، چوبها ، صدفها ، استخوانها ، باریکه ها و تخم مرغها را برای شرکت در جشنواره آماده کرده اند . [ دوشنبه 90/5/3 ] [ 10:48 صبح ] [ نویسنده :مرکز فرهنگی هنری شماره 2 سقز ]
|
||
[ طراحی : نایت اسکین ] [ Weblog Themes By : night skin ] |