سفارش تبلیغ
صبا ویژن

در پنجمین روز از هفته ی کتابخوانی در حالیکه باران بند آمده بود و دنیا آفتابی تر شده بود ؛ در دقیقه هایی که زل زده بودم به درهای قرمز حیاط کانون و فکر می کردم که آبان بر من بسیار سریع گذشته است ؛ امید با خواهرش وارد مرکز  شد .تازه ثبت نام کرده بود و از تاریخ برگشت کتابش هنوز یک هفته نگذشته بود. دیدم خواهرش با حسرت به کتابها و برادرش نگاه می کند که در حال انتخاب کتاب بود.... گفتم دخترم کلاس چندمی ؟!  رنگ عوض کرد و گفت : خانم  تا کلاس ششم درس  خوندم بابام نزاشت برم  مدرسه ، و بااندکی کنجکاوی توام با غم فهمیدم که خودش تنها دختر خانواده است و سه برادر دارد که هر سه به مدرسه می روند و تنها او از حق تحصیل محروم شده است .... بعد ته ته دلم به معصومیت و حسرت این کودک زل زدم.... به چشمهای گود رفته و خالی از نشاط و حتی کودکانگی اش ... به اینکه آیا فقر ؟ آیا نگاه جنسیتی پدر ؟ آیا مرد سالاری ؟ آیا ندید گرفتن جنس مونث ؟  و حق تحصیل را از او گرفتن ،  هنوز هم در این دوران و در خانواده ها مانده ؟؟؟؟ تفکرات سنتی نسبت به تحصیل دختران هنوز هست ؟؟؟؟

پرسیدم : دوست داری عضو کانون شوی و کتاب امانت ببری و در خانه تو هم مثل برادرهایت کتاب بخوانی ؟؟

انگار بر روی کویری خشک نم بارانی ریخته باشد ، در چشمهای مات و بی امید دخترک لبخندی پهن از رضایت دوید و در عمق آن چشمهای تاریک و کوچک ، برق کوچکی از خوشحالی .

رایگان ثبت نامش کردم و بالهایش را دیدم که در کتابخانه از شوق می چرخید و به من می گفت خانم جان بعد ازبافتن فرشم می روم همه شان را می خوانم؟ خانم جان کی پس بیاورمش ؟  اسمش (( خاطره ))  بود....

برنامه ی پنجمین روز از هفته ی کتابخوانی را به او اختصاص دادم تا یادم بماند شوقی راکه در چشمهایش موج می زد و اینکه همراه با برادرش کتاب به دست از کتابخانه خارج شد ؛ با چه غرور و شعفی رفت... من نشاط را در روح پایمال شده ی این کودک دیدم و فکر می کنم رسالت کتابخوانی در اصل چیزی جز این نیست . جز رساندن نوشدارویی از کلمه به روحی که تشنه ی دریافت آن است ، به روحی که محروم و منتظر چشیدن آن است .....

( ک . الماسی - بیست و هشت آبان 94 )


[ پنج شنبه 94/8/28 ] [ 10:3 عصر ] [ نویسنده :مرکز فرهنگی هنری شماره 2 سقز ]
موضوعات وب
امکانات وب
بازدید امروز: 58
بازدید دیروز: 403
کل بازدیدها: 536167