مرکز فرهنگی هنری شماره 2 سقز | ||
این مطلب را برای آناهیتا می نویسم و سعی می کنم عکسش را از فایل های کانون پیدا کنم و بگذارم روی وبلاگ ، آناهیتا کودک سه ساله ی کلاسهای ویژه ی مرکز است ، پارسال برای کلاس نقاشی خانم ژیلا حامدی می آمد و تازگی ها که به کوچه ی ما اثاث کشی کرده اند ، یک روز که خسته و کوفته از اداره می آمدم ، صدای جیغ و داد بچه ای را پشت سرم شنیدم که با تمام قوای صوتی اش ، صدایم می زد. برگشتم و آناهیتا را دیدم که ایستاده بود و بر و بر نگاهم می کرد ، من منتظر بودم که او به سمتم بیاید و او هم منتظر که من به سمتش بروم !!! دیدم نمی آید و با نگاهی فاخر و مغرور، دست به کمر ایستاده تا من به سمتش بروم . رفتم احوالپرسی کردیم و بوسیدمش و با نگاه شیطنت آمیزش بدرقه ام کرد ، یاد خاطره ای افتادم که خانم حامدی از آناهیتا برایم تعریف کرده بود و دوست داشتم در اینجا به یاد آناهیتا و تمام بچه هایی که به اندازه ی بچه های خودمان قربان و صدقه یشان می رویم ، بنویسمش و شما را هم دراین لحظه ی پاک کودکی سهیم کنم : در گرماگرم تابستان وقتی آناهیتا مشغول رنگ آمیزی بود ، خطاب به خانم حامدی می گوید : تشنمه ! خانم حامدی هم در جواب می گوید : پاشو برو آب بخور و برگرد کلاس ، آناهیتا مجددا خطاب به مربی اش : خانم برو برایم آب بیاور !!! مربی با خنده جواب می دهد : خوب پاشو خودت برو ! آناهیتا : نمی رم شما باید بری برام آب بیاری !!! مربی : من برم ؟ خوب عزیزم پاشو خودت برو ، من چرا برم ؟ آناهیتا : خوب بخاطر اینکه اگر ما نباشیم شما مربی ها از کجا پول در می آرید ؟؟؟؟ خوب شما هم جای مربی بودید بچه را صد بار می بوسیدید و قربان صدقه اش می رفتید و یک لیوان آب هم برایش می آوردید . کاری که خانم حامدی کرده بود و وقتی برایمان قصه را نقل کرد دلمان از عاطفه جوشید ... براستی بچه ها با این صداقتشان ، با این شیطنت هایشان ، با این معصومیتشان ، آسمانی هستند ... خدا حفظشان کند . ( به قلم : کوثر الماسی ) [ سه شنبه 92/1/27 ] [ 11:42 صبح ] [ نویسنده :مرکز فرهنگی هنری شماره 2 سقز ]
|
||
[ طراحی : نایت اسکین ] [ Weblog Themes By : night skin ] |