سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بوی اسفند را می شنوم  ؛ بوی بهار را که در ریشه های زمین جا خوش کرده است و انگار منتظر بهانه ایست ؛ امروز صبح که آمدم اداره  ، هوا بوی بهار می داد ،‌دانه هاب ریز برف به صورتم می خورد و شادمانی کودکانه ای توی دلم بود که نمی دانم راه به کدام خاطره می برد ؛ و حس می کردم که دلم برای چهارشنبه سوری ؛ برای عیدی دادن و عیدی گرفتن ، برای تعطیلی لک زده است ،‌ یک جورهایی توی دلم بوی سیب های قرمز و نگاه شاد بچه هایی که با یک نایلون پلاستیکی باافتخار از فتح یک ماهی قرمز به خانه برمی گردند را مرور می کردم .  راستی که چه طعم خوشی دارد روزهای آخر اسفند ؛ روزهایی که به خودمان می گوییم امسال هم تمام شد ! و بعد یک غم گنگی سراغمان می آید که یکسال دیگر هم بر عمرمان اضافه شد ! ، یاد کسانی می افتیم که پارسال بودند و امسال نیستند ؛ یاد کسانی که با حرفهایشان آزارمان داده اند و کسانی که دوستمان داشته اند؛ یاد کسانی که سال به سال به یمن تازه شدن سال جدید کوبه ی درشان را می زنیم ؛  یاد کسانی که امسال از ما پلی ساختند برای موفقیت خودشان  ! ( یاد انیمیشن آدمها می افتم از آقای ماشاء الله محمدی و دوره ی انیمیشن؛ به همکارانی که این انیمیشن را ندیده اند پیشنهاد می کنم حتما از اینترنت  دانلود کنند) ؛یاد پدر و مادرهایمان که گاه در شلوغی روزهای کانون گمشان می کنیم و تنها به یک تماس تلفنی دلخوششان می کنیم ؛ راستی در این روزهای روبه نوروز بیایید کمی وجدان درد بگیریم؛ کمی یادمان بیاید چه کسی هستیم ؟ کجا هستیم ؟ چرا هستیم .... از نصیحت کردن همچنانکه از نصیحت شنیدن بیزارم ؛ بیزارترم  ! اما نمیدانم کی ؟ ؛ کداممان  ؟ با یک تلنگر بیدار می شویم... که ای دل غافل  ؛ بهار دارد میآید و ما هنوز در خواب زمستانی خویشیم !....این رستاخیز را جدی بگیریم برای فردا ؛ که جز یک گودال چیزی نصیبمان نمی شود !( ک. الف )


[ شنبه 90/11/15 ] [ 12:3 عصر ] [ نویسنده :مرکز فرهنگی هنری شماره 2 سقز ]
موضوعات وب
امکانات وب
بازدید امروز: 102
بازدید دیروز: 667
کل بازدیدها: 534526